فارسی هشتم -

NAJME

فارسی هشتم.

یک حکایت که داخلش ارایه تلمیح با شه برای درس آزاد میخوام ؟

جواب ها

کخوک دولخی

فارسی هشتم

حکایت: دو دوست و درخت سیب روزی روزگاری، دو دوست به نام‌های علی و حسن در یک روستای کوچک زندگی می‌کردند. آن‌ها از کودکی با هم بزرگ شده بودند و همیشه در کنار یکدیگر بودند. یک روز، در حین گشت و گذار در جنگل، به درخت سیب بزرگی برخوردند که میوه‌هایش بسیار شیرین و خوشمزه بودند. علی گفت: 'بیایید از این سیب‌ها بچینیم و بخوریم!' حسن با خوشحالی موافقت کرد و هر دو شروع به چیدن سیب‌ها کردند. اما ناگهان علی به یاد داستان «آدم و حوا» افتاد و گفت: 'مراقب باش، شاید این سیب‌ها هم مانند سیب‌های آن داستان، عواقب بدی داشته باشند!' حسن با خنده گفت: 'نگران نباش! ما فقط می‌خواهیم از طعم خوشمزه‌ی این سیب‌ها لذت ببریم.' آن‌ها به چیدن سیب‌ها ادامه دادند و هر کدام چند سیب برداشتند. اما وقتی که به خانه برگشتند، متوجه شدند که سیب‌ها به شدت شیرین و خوشمزه هستند و هیچ عواقب بدی ندارند. چند روز بعد، علی و حسن تصمیم گرفتند که سیب‌ها را به دیگران هم بدهند. آن‌ها با خوشحالی سیب‌ها را به دوستان و همسایه‌ها دادند و همه از طعم آن‌ها لذت بردند. در نهایت، علی فهمید که گاهی اوقات باید از ترس‌ها و پیش‌داوری‌ها دوری کرد و به زیبایی‌های زندگی توجه کرد. این حکایت به ما یادآوری می‌کند که نباید به خاطر ترس از گذشته، از لذت‌های حال غافل شویم. زندگی پر از فرصت‌های شیرین است که باید از آن‌ها بهره‌برداری کنیم . حکایت: دو برادر و سوره یوسف روزی روزگاری، دو برادر به نام‌های امیر و سجاد در یک روستای کوچک زندگی می‌کردند. آن‌ها از کودکی با هم بزرگ شده بودند و همیشه در کنار یکدیگر بودند. اما به مرور زمان، برادر بزرگ‌تر، امیر، به خاطر حسادت به موفقیت‌های سجاد، از او دور شد و رابطه‌شان تیره و تار شد. یک روز، سجاد تصمیم گرفت که به برادرش نزدیک شود و با او صحبت کند. او به یاد سوره یوسف افتاد که در آن داستان یوسف و برادرانش روایت شده است. سجاد به امیر گفت: 'برادر، آیا فراموش کرده‌ای که یوسف چگونه با برادرانش رفتار کرد؟ او با وجود تمام سختی‌ها و حسادت‌ها، همیشه محبت و بخشش را انتخاب کرد.' امیر که تحت تأثیر قرار گرفته بود، به سجاد گفت: 'حق با توست. من باید از حسادت دست بردارم و به جای آن، محبت و دوستی را در قلبم جایگزین کنم.' سجاد با لبخند گفت: 'بیایید مانند یوسف باشیم و با هم به سوی آینده‌ای روشن حرکت کنیم.' از آن روز به بعد، برادران دوباره به هم نزدیک شدند و رابطه‌شان را ترمیم کردند. آن‌ها یاد گرفتند که محبت و بخشش می‌تواند هر کینه و حسادتی را از بین ببرد. این حکایت به ما یادآوری می‌کند که در زندگی، باید از داستان‌های قرآن الهام بگیریم و محبت و بخشش را در روابط‌مان جاری کنیم.

سوالات مشابه